۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

خدای من...

خدای من
وقتی عشق ناگهان بر ما فرود می‌آید
چیست که از وجودمان رخت برمی‌بندد؟
چیست این که در ما به دنیا می‌آید؟

چرا زمانی که دلداده می‌خندد
آسمان باران یاس بر سر و رویمان می‌ریزد
و زمانی که او می‌گرید
جهان بدل به پرنده‌ای ماتم‌زده می‌گردد؟

چگونه گیسوان محبوب بستری از طلا می‌شود
و لبانش شراب و انگور؟
چگونه از میان آتش می‌گذریم
و شعله‌اش را می‌ستاییم؟

چه نامیم عشقی را که چون خنجری بر ما فرود می‌آید؟
سردرد؟
دیوانگی؟
چگونه به یکباره
دنیا مرغزاری می‌شود...
کنج دنجی می‌شود
وقتی عاشق هستیم...

خدای من
چه بر سر عقل می‌آید؟
چه بر ما می‌رود؟
چگونه یک لحظه آرزو به سالیان بدل می‌شود
و ناگهان عشق یقین می‌شود؟
چگونه هفته‌های سال از هم می‌گسلند؟
چگونه عشق فصل‌ها را نابود می‌کند
تا تابستان در زمستان برسد
و گل سرخ در باغ آسمان شکوفه زند؟

خدای من...

نزار قبانی/در بندر آبی چشمانت.../ پرسش‌هایی از خدا
با تصرف و تلخیص البته!!

۲ نظر:

  1. فوق‌العاده‌ست این نِزار قبانی...

    پاسخحذف
  2. چگونه عصاره تنمان را بر شعله های افسار گسیخته آتش تخلیه می کنیم؟

    پاسخحذف